سؤظن داشتن، فکر کردن. خیال کردن: به آستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. سعدی. ، تشویش داشتن. نگران بودن: ور ز کژدم به دل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. سنایی. ، امید و انتظار داشتن. چشم داشت: چیست فردوس که در دیدۀ ماجلوه کند ما گمانها به غرور نظر خود داریم. صائب
سؤظن داشتن، فکر کردن. خیال کردن: به آستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. سعدی. ، تشویش داشتن. نگران بودن: ور ز کژدم به دل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. سنایی. ، امید و انتظار داشتن. چشم داشت: چیست فردوس که در دیدۀ ماجلوه کند ما گمانها به غرور نظر خود داریم. صائب
بهره داشتن. نصیب داشتن: کافران از بت بی جان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستید که جانی دارد. حافظ. از لذت حیات ندارد تمتعی امروز هرکه وعده فرداش می دهند. حافظ (از آنندراج). رجوع به تمتع و دیگر ترکیبهای آن شود
بهره داشتن. نصیب داشتن: کافران از بت بی جان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستید که جانی دارد. حافظ. از لذت حیات ندارد تمتعی امروز هرکه وعده فرداش می دهند. حافظ (از آنندراج). رجوع به تمتع و دیگر ترکیبهای آن شود
امید و آرزو داشتن: دهان خشک و دل خسته ام، لیکن از کس تمنای جلاب و می هم ندارم. خاقانی. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا بکسی ده که محبت نچشیده. سعدی. شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی ندارم از همه عالم جز این تمنایی. سعدی. هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر. سعدی. بر گل روی تو چون بلبل مستم واله از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم. سعدی. توقع خدمت از کسی دار که تمنای نعمت از تو دارد. (گلستان). تمنای ترحم دارد از خونریز مژگانی که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد. صائب (از آنندراج). باز خون از جگرم دیده تمنا دارد ابر چون خشک شود چشم به دریا دارد. ملا رونقی همدانی (ایضاً). آرزو کی بدل اهل هوس جا دارد به تمنا نرسد هرکه تمنا دارد. حسن وهب (ایضاً). رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود
امید و آرزو داشتن: دهان خشک و دل خسته ام، لیکن از کس تمنای جلاب و می هم ندارم. خاقانی. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا بکسی ده که محبت نچشیده. سعدی. شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی ندارم از همه عالم جز این تمنایی. سعدی. هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر. سعدی. بر گل روی تو چون بلبل مستم واله از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم. سعدی. توقع خدمت از کسی دار که تمنای نعمت از تو دارد. (گلستان). تمنای ترحم دارد از خونریز مژگانی که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد. صائب (از آنندراج). باز خون از جگرم دیده تمنا دارد ابر چون خشک شود چشم به دریا دارد. ملا رونقی همدانی (ایضاً). آرزو کی بدل اهل هوس جا دارد به تمنا نرسد هرکه تمنا دارد. حسن وهب (ایضاً). رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود
نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن: من و رخش و کوپال و برگستوان همانا ندارند با من توان. فردوسی. کسی کو به خود بر توان داشتی ز طبع آرزوها نهان داشتی. نظامی. رجوع به توان شود
تصور کردن انگاشتن: باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. (غزلیات)، سوء ظن داشتن، نگران بودن تشویش داشتن: ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. (سنائی)، امید و انتظار داشتن چشم داشتن: چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند ک ما گمانها بغرور نظر خود داریم. (صائب)
تصور کردن انگاشتن: باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست. (غزلیات)، سوء ظن داشتن، نگران بودن تشویش داشتن: ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری. (سنائی)، امید و انتظار داشتن چشم داشتن: چیست فردوس که در دیده ما جلوه کند ک ما گمانها بغرور نظر خود داریم. (صائب)